نه ماندن

قطعه ی کوچکی از عالم بیکران

۳۲ مطلب با موضوع «روزنامه» ثبت شده است

من و جنگ

پدران و مادران نسل ما، مفتخر به درک بزرگترین شهود تاریخ به وجود خدا هستند. خداوند گفته بود «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا». ایشان به خدا و خمینی ایمان آوردند و جهاد کردند و خدا به ایشان راه های وصل خود را نشان داد و آنها دیدند. 

ایشان توانستند با درک جان کلام روح الله، چنین ثمره عظیمی را برای خود و فرزندانشان فراهم کنند.آنها به درد آری گفتند و حسینی شدند. ملت ما بالاخره پس از سالها سردرگمی جمعه آن روز طعم رضایت را چشید.جنگ، شهود دسته جمعی ملت ما بود. 

امروز بزرگترین برهان من بر وجود خدا و امید به لقاء او؛ شهدا ، جانبازان و آزدگان و همسران و خانوادهایشان هستند. بچه های پای کار جنگ، شما شاید فقه و فلسفه نخوانده بودید ولی برای من عجیب ترین حقیقت این دنیا را به ارث گذاشتید. اینکه خدا هست. شما بودید که با ما الهام کردید می شود تقدیر بلند تری را از این زندگی خاکی و فانی تصور کرد.

لازم نیست توضیح اضافی داده شود، همه ملت با این تجربه و حس واقعی آشنا هستند. همه درباره دهه شصت که حرف می زنند، چشمانشان برق می زند و به پایین نگاه می کنند. خوبان و پاکان آشنا؛ شما ما را به بزرگترین تامل فلسفی دعوت کردید. شما سنگ نشانی را بر آسمان ایران نشاندید که تا آخر عمر در دوراهی های شک و تردید حجت موجّه ما خواهد بود.

۲۳ مهر ۹۶ ، ۱۱:۰۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد شیرازی

طلب قرار

آوار کارها و مشکلات باز روی سرم خراب شده. قرض های موعد گذشته، قسط های تمام نشدنی، پایان نامه، امتحانات حوزه، مشکلات آموزشی، مهمانی رفتن های زورکی، قبض های پرداخت نشده، دندان هایم که درد می کنند و پولی نیست که درمان شوند، لاستیک های صاف شده ماشین و دو جین مشتری عجول طلبکار که از من همه ی ساعت هایم را می خواهد برای چندر غاز پول با منت و عواقب. 

زندگی نمی کنم. چشمانم را می بندم و به مهمترین اولویت می پردازم. به هیچ کاری جز اولویت ها نمی توانم فکر کنم. دچار اضطرابم. تلاشم را می کنم؛ این از اضطرابم می کاهد ولی منابع اضطراب من متعدد تر و مهیب تر از آنند که به این سادگی شرّشان کنده شود. گنگ و مبهم کار می کنم تا از همه بی قراری ها خلاص شوم. زندگی نمی کنم.

مادر زنگ می زند، احوالم را می پرسد. نمی خواهم از مشکلات و وضعیتم چیزی بفهمد و لی او زود بو می برد که در چه شرایط سختی گرفتار شدم. دل داریم می دهد. از او می پرسم: پس کی این وضع تمام می شود؟ توقع دارم به من امید بدهد و برایم دعا کند.

کمی سکوت کرد ، بعد کوتاه گفت : هیچ وقت. تا آخر عمر.

از این جواب صریح چشمانم گرد شد. یعنی این تمامی ندارد. یعنی باید برای ماندن همیشگی در این شرایط آماده شوم. یعنی آرزویم برای خلاصی عبس بود.

صبح روز بعد هم در تلگرام تصادفاً به این بیت برخوردم :


جمله ی بی قراریت از طلب قرار توست / طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت


از مولاناست. این دو نشانه به من می گوید، روزگار، این روز ها می خواهد درس جدید به من بدهد. باید متوقف شوم و به آن فکر کنم. درس سختی ست.

۰۸ دی ۹۵ ، ۱۷:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد شیرازی

آمریکا؛ چرا ولم نمی کنی؟

آمریکا؛ چرا نمی گذاری من خودم باشم. چرا از من بیزاری؟ چرا می خواهی همه، یکدست مثل تو شوند. همه غربی شوند. چرا نمی گذاری من زندگی کنم. صبح ها نماز بخوانم و اربعین به کربلا بروم یا به سید علی خامنه ای عشق بورزم. چرا نمی خواهی قاسم سلیمانی زنده باشد؟ مگر او چه می خواهد؟

چرا نگذاشتی معمار مسجد تازه ساز روستای من، فارغ از هیاهوی شهر به تراشیدن مقرنس ها و کشیدن گل و مرغ ها مشغول شود؟ چرا پیش نماز مسجد ما همیشه دیر به نماز می رسد؟ چرا او را ول نمی کنی؟

چرا ما را مشغول خودت کردی. برو به کارت برس، بگذار ما هم زندگی مان را بکنیم. 

۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۶:۴۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد شیرازی

حوزه ی علمیه ی قوام

حوزه علمیه ی قوام


مثل یک آهوی زخمی از نفس افتاده که از چنگ شکارچی بی رحمی می گریزد و در آغوش آرامت جا می گیرد، قرار می گیرم ...

به تو گفتم ما از ظلم کفّار مکّه به حبشه گریختیم و پادشاه حبشه مرد عادلی بود که وارث آب و خرد و روشنایی است.

تو، دشمن آنچه نمی شناختی بودی.

من، همچنان خواهم خواند : دور باید شد. دور.

۱۵ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد شیرازی

محصول امروز

آدم ها همه یک مجالند. یک صبحند که زود شب می شوند. ای جان خوب باش و از کوتاهی عمر غافل نشو. آدم ها زیبا و دوست داشتنی اند. آدم ها را دوست داشته باش و نزدیکان را بیشتر دوست داشته باش.

۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد شیرازی

اشکالی هست

در چرخه سیر به سمت تمدن اسلامی که از دولت اسلامی ، جامعه اسلامی تا نقطه غایی اشکالی هست، انگار فکری برای امروز این ساعت و روز هفته و ماه نشده. در این ایده، تحقق ارزش های حیات در زمانه و امروز من مغفول مانده. در این تعبیر تمدن اسلامی به مثابه سخت افزار در نظر گرفته شده . ما فکر می کردیم تمدن اسلامی یک فرهنگ است؛ یعنی یک روحیه که غلبه پیدا کرده باشد و انقلاب رسالت این غلبه دادن را بر عهده دارد. انقلاب اسلامی دعوت می کند به تقرب به این سبک زندگی ، به این ملکات ، به ورود در این عالَم. اما این غلبه دادن با این تقریر چقدر بی روح و مکانیکی به نظر می آید و چقدر نسبت به امروز من بی تفاوت و ساکت است. چرا؟

بیشتر دوستان و همنشین های من که به انقلاب و اسلام احساس تعلق دارند، راه آینده انقلاب را در افق های سخت افزاری و عموما از جنس توسعه ابزار های قدرت می دانند. آنها برای فردای انقلاب می جنگند. می خواهند انقلاب صادر شود و توسعه یابد. همه حجابشان را رعایت کنند و به سعید جلیلی رای دهند. می خواهند همه تنها به صداو سیما نگاه کنند و حامد زمانی گوش کنند. هیچ کس خطایی نکند تا دنیا بهشت شود.

همیشه این موضوع مرا رنج می دادکه فردای تحقق آرمان ها و ارزش های حزب الله قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ غیر از آنکه انقلاب قرار بود انسان بسازد؟ آیا معطوف ساخت انسان معاصر به درون این همه تعلیق می خواهد؟ چرا انقلاب توجهی به رستگاری امروز انقلابیون ندارد؟

آدم های تمدن بوی تمدن ندارند. معطی شیء نمی تواند فاقد شیء باشد. من اگر امروز مومنانه و متمدّنانه و در تمام ابعاد حیات زندگی کنم تمدن اسلامی متحقق می شود.من اگر امروز شاد و متخلق به اخلاق و مزین به هنر و جوینده و پایبند به حکمت باشم و شادانه وخلّاق برای معاشم تلاش کنم، تمدن اسلامی محقق شده. شهدا رفتند تا من بتوانم در این زمین امن و فراخ و تزکیه شده ایران اسلامی تنفس کنم و معصومانه و خوب زندگی کنم. وقتی من به عنوان مخاطب انقلاب از این فضا استفاده نمی کنم چرا باید از خودم تکثیر کنم؟

*

با تو بودم انقلاب؛ مرا مضطرب نکن. مبدا و مقصد من ام. فقط می ماند مسئولیتمان درباره مستضعفین ...

۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد شیرازی

عقل گریزی

از بند های باورم خسته شدم. دستگاه فکر من ایرادی دارد. درست کار نمی کند. مرا تعالی نمی دهد. زندگی ام سیاه و سفید است. به روز مرگی افتاده ام. انگار نکات کلیدی را از دست داده ام.انگار که در جهت ام از راه درست زاویه گرفته ام. انگار چیزی را جا گذاشته ام، چیزی را فراموش کرده ام.

شرک، من مشرک شده ام. اراده ام را متکثرّ کرده ام. بین بندگی خدایانی که نمی توانند چیزی را تغییر دهند. همین نوشته را هم نمی دانم برای بندگی کدام یک از خدایانم می نویسم. کدام یکی از خدایانی که نمی توانند هیچ چیز را تغییر دهند. خدایانی که مرا دوست ندارند. خدایانی که غیر واقعی اند. خدایانی که همه درون من اند.

من از درون بیزارم، از این جبر غالب ، از این ضعف و ناتوانی عمیق. از این اراده سست و شرم دائمی رذیلت های مسکوت و فضیلت های متروک.از بندگی نفس بیزارم.از بند تن خسته ام. از درونم می گریزم. از این مقتل، از این کوفه ی بی رنگ از این سیطره غریزه و جسم و جانوری. از این معلولیت و تاثر ضروری.

از بیرون متنفرم. از بند های بیرونی متنفرم. از خارج بیزارم. از بند می گریزم. بندگی آزادی را می خواهم . حتی اگر متناقض باشد از عقل می گریزم. به عقل تف می اندازم. من خود آزادی ام. از بندگی عرف بیزارم. از بندگی لباس و ملیت و طبقه بیزارم . از بندگی عقیده بیزارم. از بندگی نظام حکومتی بیزارم. من محکوم نیستم. من حاکم نمی خواهم. من ناظم نمی خواهم.


علم روشن ترین مفهومی است که می تواند چشمانم را باز نگه دارد.

ظلم روشن ترین مفهومی است که می توند مرا برانگیزاند.

۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد شیرازی

صبر یا تلاش

روزی کم می رسد، یا آنچه توقع داشتی و برنامه ریزی کرده بودی محقق نمی شود.
خدا را نمی فهمم . نمی فهمم چرا باید این طور باشد. چرا گوهر جوانی ام باید به دنبال یک روزی معمولی بگذرد. چرا اماره های رضایت خدا تجسم مادی قطعی ندارند و من این چنین در ابهام دوگانه عذاب و ابتلا ام.
خدایا اینکه راهی برای به سرانجام رساندن مسئولیت های زندگی ام نگذاشته باشی برایم نپذیرفتنی است؛ من از این مشوّشم.
با خودم می گویم تو که تا به حال گرسنه نمانده ای، بی تابی نکن و قلبت را محکم کن، بعد می گویم تا به حال در این چنین شرایطی هم نبوده ام. نمی شود دست از فکر کردن درباره عاقبت معیشتم بکشم و بر زمین جبن و انفعال ، منتظر آینده ی مه آلودم باشم. صحبت خودم به تنهایی هم نیست صحبت مسئولیت ها و تکالیف و تقدیر معاش خانواده ی کوچکم است.
اصلا نمی دانم این تعارض حیات حوزوی و تلاش برای گسترش معیشت چقدر درست است. استاد حیدر کمالی آن را به لوازم مدنیت و گسترش شهر نشینی پیوند می زند. اما چه حجتی است برای شهرنشینی و تراکم جمعیت ها که مقتضی تخصص و قشر بندی جامعه است؟ این از کجا آمده و آیا این جز انفعال ما از غرب و پذیرش سهل مبانی مدرنیته است؟ آیا اینکه حضرت امیرالمومنین در عین حال یک مرد حکمی، علمی، اخلاقی، عرفانی، جنگاور، سیاسی، کارآفرین، کارگر، اهل خانواده و غیره بوده اند نشانه ای برای ترجیح جامعیت بر تخصص در منظر اسلام نیست؟ آیا تفکیک تفقّه از لوازم زندگی مقتضای نوعی سکولاریسم نیست؟ اینکه یکی ورزشکار باشد و یکی پاسدار و یکی مهندس و یکی قاضی و یکی ... و یکی فقیه درست است؟ یعنی فقیه هم یک متخصص است در ردیف سایرین؟ چرا طلبه نباید مثل بقیه مردم زندگی کند؟
بعد از این هنوز دودلم، من هیچ وقت بنده خوبی نبودم و شاید این فشار زندگی عذابی است که قرار است عزرائیل قبض عمر ماندن در جمع خوبان و اهل علم باشد. عذابی که مرا عذاب نمی کند، مرا می کشد و من اگر این چنین باشد مثل قربانی ای که برای گریز از نزدیکی به محل ذبحش پا بر زمین می کشد و مقاومت می کند، پا بر زمین می کشم و مقاومت می کنم و بر این درد ها صبر می کنم . نمی دانم تا هر کجا که زورم برسد تا آنجا تقدیرم به رحم بیاید:
رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ.
رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ.
رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا.
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ
۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد شیرازی

ایده های آفیس

دنیا و هرچی توشه برای ما خلق شده . ما می تونم و یا شاید باید اونو به بهترین شکل بسازیم و به استخدام بگیریم . یه دفتر کار خوب میتونه خیلی به خلاقیت و بازده کاری هر کسی اضافه کنه .
تو فکر یه دفتر کار بودم . توی سایت houzz یکم جستجو کردم تا یکم ایده داشته باشم. نتیجش اینا شد. باقیش هم توی ادامه مطلب هست . می زارم اینجا تا یادم نره ، دنیا رو باید ساخت .

ادامه مطلب...
۲۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد شیرازی

بگذر ...

خدایا از ما بگذر ، ما آلوده ی دنیا شده ایم ، امروز برای دعوت به جهاد دیر شده . از ما خواستی تمدن بسازیم؛ تمدن خوی مارا شهری کرده. تمدن برای مسالمت است نه جنگ و مجاهدت .

خدایا شنیده ام با شیخ زکزاکی چه شد، می دانم در سوریه چه فتنه ای بر پاست، می دانم خیر و شر شاید بیشتر از همیشه به جنگ هم آمده اند. اما خدایا مرا معاف کن . ما شهری شده ایم و منتظر فصل بعد خندوانه ایم. ما میخواهیم سلامت باشیم و اقساط مسکن مهرمان را بپردازیم. فوق لیسانس بگیریم و برای دکتر شدن آماده شویم. خدایا دکتر ها که نمی جنگند. خدایا چرا آراممان نمی گذاری . تمدن اسلامی به آرامش احتیاج دارد، علوم انسانی اسلامی به خلوت و آرامش احتیاج دارد. اقتصاد اسلامی در تلاطم شکل نمی گردد ، ثبات می خواهد.

کاش اینقدر گلاویز شرّ نمی شدیم. ما به آرامش احتیاج داریم.


۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد شیرازی