.

دیروز ظهر که برای نماز ظهر در حسینیه می رود وضو بگیرد ، قلبش ، می گیرد ، می افتد ، پسرش می رسد ، دست پسرش را می گیرد و فشار می دهد ، آرام درد می کشد  ... آرام می گوید یا ابالفضل و ... تمام . قصه جان دادن مرد محبوب آشنای من ، حاج جواد جلایر ، همین بود .

.

آقای جلایر ، چشم تان ، آن ساحل و دریای آرامش از یادم نمی رود . چقدر زیبا زندگی کردید ، بنده خوب خدا ، تبریک .

.

آغوش باز روز های سخت ... آغوش باز روز های سخت ، مهربان دوست داشتنی  ، پشتوانه ایمان من ، خداحافظ .

.

می خندیدید و با صدای خش دار می گفتید : آقا سجاد ... چیطوری بو وو ... . عظمت خشوع . یادتان به خیر . این ها از خاطرم نمی رود . 

.

 

 مراسم ...