لذت چیست ؟
- ترشح نوعی از هورمون ها که حسگر های عصبی را طوری تحریک می کنند که در نهایت دلالت بر لذت کند (تعریف دوری).
چرا روزه خواری حتی برای کسی که به روزه معتقد نیست ممنوع است ؟
- اسلام دینی است که دعوت به تعادل می کند . یعنی دعوت به اجتماع متخالفین بدون حذف هیچکدام . دعوت می کند تا صفات مختلف با هم و با یک هویت ظاهر شوند . اسلام دعوت به توحید می کند . دعوت از عبور از کثرات و سیر به سمت وحدت . همه کثرات باید بدانند که از خدای واحد اند ( یعنی خدا جمع کثرات است . البته برای کثرات نباید وجود قائل شد . کثرات افعال اند که اراده بر اختلاف و درجه بندی آن ها شده ) و به سوی خدای واحد برمی گردند . وحدت ، توحید ، اتحاد . اسلام همان طور که کثرت را می پذیرد (ما شما را به شکل های گوناگون آفریدیم) دعوت به وحدت می کند . وحدت در عین کثرت را هم از فرد می خواهد و هم از خانواده و هم از روستا و هم از شهر و هم از جامعه جهانی و هم همه عالم خلقت . انگار تمام عالم خلقت به جز انسان هم سر سپرده و تسلیم این اراده اند . مثلا قانون گرانش عمومی که در آن هر دو جسم متباین به هم طوری نیرو وارد می کنند تا با هم یکی و متحد شوند .
اینکه اسلام از خانواده حمایت می کند و ترقیب به تشکیل حکومت می کند و احکامش را وابسته و برای جمعیت ها وضع می کند ، بروز همین گرایش به توحید و اتحاد کثرات متباین ، در سطوح و مقیاس های مختلف است . در مورد اخلاق فردی هم فصل الخطابش ، توصیه به حکومت عادلانه بر قوای نفسانی است به عنوان تنها راهِ وحدت قوای مختلف و متفاوت درونی است .انگار که توحید و اعتدال ، نسبت مستقیمی با حیات دارد . می بینیم ، افراد و جوامعی که پایبندی بیشتری به اعتدال و به وحدت رساندن کثرات داشته اند ، در سایه این اعتدال ، بیشتر به حیات ادامه داده اند .(به عنوان مثال از معاصرین ، ایت الله بهجت (ره) که در 97 سالگی دیده از جهان فرو بست که نه تارک دنیا بود که زن و فرزند و روابط اجتماعی داشت و نه بنده دنیا بود که علم و تقوا و ریاضت داشت . و همچنین تمدن غرب که توانسته کثرات را حول شیرازه آزادی به نحوی به اتحاد بکشاند .)
اینکه در ماه رمضان جامعه باید یک پارچه ظواهر روزه داری را حفظ کنند ، بروز توحید اجزاء متکثّر جامعه است .
آیا قصه برای همه لذت بخش است ؟ چرا برخی افراد تا اسم قصه آورده میشود، میگویند مزخرفات است ؟
- ؟
چرا باید امر لذت بخش را ترک کرد ؟
- برای درک یک لذت بیشتر و یا جلوگیری از دردی که بدانیم ملازم امر لذت بخش است .
آیا شناخت هایی که در قصه حاصل می شوند ، ارزشمند اند ؟
- ؟
فرق یک قصه واقعی با یک خبر یا یک گزارش تاریخی ازنظر شناختی که حاصل می شود چیست ؟ مثلا چرا به کتاب "مردی در تبعید ابدی" به عنوان یک قصه نگاه می شود و نه یک تاریخ نگاری ؟
- ؟
آیا انواع قصه ها ازاین جنبه ها احکام متفاوتی دارند ؟
- ؟
قصه با دروغ پردازی چه تفاوتی دارد ؟ انگیزه نویسنده در حاصل احکام می تواند موثر باشد ؟ اگر مخاطب بخواهد دروغ بشنود ،نویسنده اخلاقاً مجاز به این کار هست ؟
- ؟
قصه چیست ؟
- قصه چیزی است که می تواند نیاز مخاطب به دانستن را برطرف کند .
چرا شنیدن قصه جذاب است در حالی که مثلا در مورد فلسفه این طور نیست ؟
- انسان به اندازه حرکت در خارج ، از تصویر حرکت در ذهنش لذت می برد . تصویر حرکت ، به یک موجود و روایتی از کیفیت تحول آن که به بازسازی آن در فضای ذهنی بیانجامد نیاز دارد . هر چه آن موجود ملموس تر و آشنا تر باشد و هر چه تحول عمیق تر باشد آن تصویر حقیقی تر و لذت بخش تر است . قصه ، سرگذشت و روابط جزئیات را بیان می کند . جزئیات ، برای عوام ملموس تر اند چون با آن بیشتر مانوس اند و برایشان بیشتر شناس اند . طلبه یا فیلسوف با موجودات کلی ذهنی هم سر و کار دارد پس می تواند فقرش به دانستن را با شنیدن احکام موجودات کلی نیز برطرف کند .
تفاوت قصه با تاریخ نگاری یا اخبار روزنامه چیست ؟ آنها هم به روایت سرگذشت موجودات جزئی می پردازند .
- شاید اولین تفاوت فرصت تخیل کردن باشد . مخاطب در دنیای تخیل نویسنده می تواند از شناختن چیز های عجیب تر و بدیع تری از سرگذشت های دنیای واقع ، لذت ببرد . جوابِ این فضولی که مثلا چطور یک سیمرغ ، زال نوزاد را با خودش به قله قاف می برد و پرورش می دهد را در روزنامه یا کتاب های تاریخ نمی توان دید . شاید بتوان گفت اینجا ، قصه نیاز مخاطب به تلوّن و تنوع را هم با همین خیال پردازی ها ارضاء می کند . در مورد تنوع طلبی هم باید کمی فکر کرد . شاید بشود آن را با انتزاع هایی به همان فقر به دانستن رساند . مثلا اینکه در یک مورد شناخت جدید و بدیع ، مخاطب این اطمینان را دارد که دست خالی از شنیدن روایت بیرون نمی رود . این چنین است که از تنوع همیشه خاطره خوبی دارد .
دومین تفاوت شاید به نثر و نحو چینش توالی رویداد ها و معانی برگردد . به وزن . اینجا هم ممکن است بتوان انتزاع هایی کرد . وزن و زمان بندی گام های لحن نیز خود تشبیهی است از کل عالم خلقت . تشبیهی که وجه شبهش ، نظم و ریاضیات عالم خلقت است . همان چیزی که در معماری و موسیقی خوانده می شود . چیزی مثل نسبت طلایی و یا ریتم که فراز و فرودش نماد کثرت و بازنمایی مرگ و زندگی و حرکت عالم خلقت بین این دو ست و تکرارش در گام های منظم نماد وحدت و بازنمایی استمرار و وجود قواعد ثابت تحولات عالم است . تشبیه ، یک قیاس ساده است : ببین اگر آن حقیقی است پس ، با همان نسبت مدعای من هم حقیقی است . در قیاس یک مجهول در ذهن مخاطب معلوم می شود . این یک حرکت حقیقی است و هر حرکتی لذت بخش است .
چرا باید بندگی خدا را کرد ؟
- بخاطر خوب زندگی کردن . چون درک می کنم که پیامبر (ص) ، امیرالمومنین (ع) و حضرت اباعبدالله از همه زیبا تر زندگی کرده اند و آنها به این از بندگی خداوند رسیده اند .
- انگار در دنیا گریزی از بندگی نیست . هرکس خود را بند بندگی چیزی درآورده و برای رسیدن به آن ، روز را شب می کند . خریدن یک خانه ، خریدن یک ماشین ، رفتن به یک سفر ، گرفتن یک مدرک ، رسیدن به یک زن ، به زانو درآوردن کسی و ... . کسی که بگوید من بنده کسی نیستم و آزادم دروغ می گوید . انگار که هویت ما در فقر و حرکت و هزینه دادن به سمت این مطلوب ها تعریف شده . هر مطلوبی جلوه ای از یکی از صفات وجودی است . خداوند جامع و کامل همه این صفات است . پس اگر بخواهیم عمر را هزینه چیزی کنیم ، خوب است آن را صرف لقاء الله کنیم . بدیهی است که لقاء الله از بندگی خدا حاصل شود .
من به هنر علاقه دارم . به نقاشی ، تئاتر ، سینما . خلق اثر هنری ، لذت و آرامش روحی مهمی دارد . چرا من نباید هنر یاد بگیرم و کار هنری کنم ؟
- نقاشی ، مرا مثل خودم می کند . زوائد زندگی ریاکارانه را می گیرد . ارزش های اصلی را پر رنگ میکند . وقتی نقاشی می کشم ، دیگران ، از تاسف ، سر تکان می دهند که ببین ؛ این سختی نچشیده چطور دارد وقتش را می کُشد و کار عبس می کند .
- من چیستم ؟
من موضوعی مرکبم .
- چرا این اجزای متباین با هم جمع شده اند ؟
؟
- اجزای این ترکیب چیست ؟
اجزای مشترک با جمادات :
عده زیادی مولکول که از اشکال مختلف ترکیب اتم هایی که از اشکال مختلف ترکیب الکترون ها ، پروتون ها ، نوترون ها و سایر اجزای اتمی که از اشکال مختلف ترکیب اجزای زیر اتمی و انرژی تشکیل شده اند . این اسامی در حقیقت اشاره می کنند به دسته ای از صفات که در قالب یک موضوع ادراک شده اند . شناخته شده ترین این صفات در این سطح ، گرایش به اتحاد با سایر جمادات (گرانش عمومی) ، مقاومت در برابر نیروی محرکه(اینرسی). انگار جماد ، گرایش تنها به وحدت دارد و کثرت را نمی پذیرد و چون حرکت ملتزم کثرت است از آن می گریزد در حالی که اراده بر کثرت تعلق گرفته و نهایتا مرکبی از کثرات است .
اجزای مشترک با نباتات :
حرکت در غیر جهت گرانش ، گرایش به گسترش ، ادراکات حسی ، جذب ، دفع ، تولید مثل ، مرگ (تجزیه به اجزاء) . انگار نبات ، در درجه ای بالاتر از جماد می خواهد وحدت را به جز به هم چسبیدگی فیزیکی ، با وحدت در غایت حرکت نیز حاصل کند اما چون ارده بر کثرت تعلق گرفته و کثرت مستلزم تباین است این وحدت هم نهایتا در تزاحم با دیگر حرکت ها ، از بین می رود و نبات تجزیه می شود .
اجزای مشترک با حیوان :
؟
اجزای خاص انسان :
؟
- بسیار چیز هاست که میدانم ، اما به آن عمل نمی کنم . پس دانستن آنها و سایر چیزها چه سودی برای من دارد ؟ آیا لازم است هنوز تلاش کنم تا چیزهایی جدیدی یاد بگیرم ؟
این طور نیست که همه دانسته ها به کار بیاید . کما اینکه آن چیز هایی که کمتر به کار می آید استدراجا فراموش می شوند . باید دید ، کدام دانسته ها بوده که دانستنشان برای من سود داشته .
- چه دانستن هایی برای من سود داشته ؟
؟